گفتگوی مجله خلاقیت با خانواده‌ی خلاق بادکوبه | وبلاگ آژانس تبلیغاتی بادکوبه

گفتگوی مجله خلاقیت با خانواده‌ی خلاق بادکوبه

به بهانه‌ی راه‌اندازی وبلاگ آژانس تبلیغاتی بادکوبه بر آن شدیم تا مصاحبه‌ی مجله خلاقیت با خانواده‌ی بادکوبه در موسسه فرهنگی هنری روزگار طرفه که آذرماه سال ٩١ منتشر گردید را یک بار دیگر مرور کنیم.
موسسه‌ای که باهدف ارائه خدماتی اثربخش، خلاق و علمی، حالا هر کدام از واحدهای زیرمجموعه‌اش تبدیل به شرکت‌هایی تخصصی‌شده‌اند؛ «آژانس تبلیغاتی بادکوبه»، «استودیو تصویربرداری ترنج»، «رویای طلایی شهر»  و «استودیو انیمشین‌سازی انیماطرفه».

محمدرضابادکوبه بابک بادکوبه و پویا بادکوبه در مصاحبه با مجله خلاقیت

تصویر روی جلد شماره ۱۸ ام مجله خلاقیت. با عنوان اصلی «گفت‌وگو با خانواده‌ی خلاق بادکوبه در روزگار طرفه»

«آرش نصیری» خبرنگار مجله‌ی خلاقیت: وقتی به روزگار طرفه رسيديم، اول به بادكوبه‌ بزرگ معرفی شديم و چقدر خوب بود اين آشنايی. آنجا با رویا ساز دوران كودكی نسل خود مواجه شدم. يك مرد خونگرم، صميمی و مهربان. با جناب محمدرضا بادكوبه از ابتدای كارش، وقتی که با خالی كردن لامپ و پر کردن آن با آب و بعد چسباندن نگاتيو فيلم روی ديواره‌ی آن و نشان دادن تصوير كابوی تنهای هفت‌تیر به دست روی ديواره‌ی تنور خانه‌شان در خرمشهر، سينمای خانگی درست می‌کرد شروع كرديم تا رسيديم به وقتی كه تهیه‌کننده و كارگردان مطرح در تلويزيون شده بود. استاد بعداً يك آپارات درست كرد و سينمای خانگی‌اش را از اتاق تاريك تنور خانه به حياط خانه‌شان منتقل كرد و پول اين بلیت‌های پنج ريالی را جمع كرد و يك دوربين سوپر هشت  خريد و آن قدر عاشق بود و مطالعه كرد كه در دوران تحصيلش در دانشگاه، در بخش فوق‌برنامه تدريس می‌کرد و بعد كه اولين دوربين ويدئو را ديد، شب تا صبح بيدار ماند تا اولين كسی در دانشگاه باشد كه طرز كار آن را می‌داند. به اين ترتيب كل مراحل توليد فيلم را به صورت خودجوش آموخت و بعد كه در امتحان تهیه‌کنندگی تلويزيون شركت كرد، با نمره عالي پذيرفته شد و خيلی زود با آموزش‌هایی كه ديد، شد يكي از تهیه‌کنندگان تحصیل‌کرده و کار بلد. این‌ها همه بعداً پشتوانه شركتی شد كه با پسرش بابك تأسیس كرد و بعد پسر ديگرش پويا هم به آن پيوست: «روزگار طرفه».

يک موسسه فرهنگی هنری معتبر و خوش‌نام با كادر مديريتی قوی و البته يك بيزنس موفق خانوادگی. با اين پدر و پسران در اتاق پدر نشستيم و درباره برندشان و رازهای موفقيتش گفتگو كرديم. می‌توانستیم این‌ها را هم بپرسيم:

«پنج راهی كه خلاقيت تان را افزايش می دهد بگوييد، هشت راهی كه باعث می شود يك برند موفق شود را نام ببريد، ده راه درست تبليغات يك برند كوچك را تشريح كنيد، ده  راه درست تبليغات يك بنگاه بزرگ را نام بيريد، وقتی يك برند در دوران بلوغ است و دارد افت مي كند، چه كاری بايد انجام دهد، چگونه كسب و كارمان را رونق دهيم و…..». همه اين سؤالات را می‌شد پرسيد اما ما این‌ها را نپرسيديم!

از داستان موفقيت برند روزگار طرفه پرسيديم و رازهای همكاری فی مابين اين خانواده موفق و اينكه چگونه يك برند می‌تواند با تكيه بر اصالت و اخلاق، پایه‌هایش را محكم تر كند. كار اصلی روزگار طرفه توليد فيلم، سريال و تيزر بود و به قول برادر بزرگ‌تر بابک، همه جوايز اين حوزه را برده است و با تبليغات علمی و بهره‌گیری از مشاوران طراز اول حوزه تبليغات، يكی از تأثیرگذارترین‌های اين حوزه است. بنابراین شنيدن رازهای موفقیتشان می‌تواند برای علاقمندان مفيد باشد مخصوصاً كه اين گروه به تازگی در برگزاری همايش «برند و تبليغات» همراهی كرده است. در باره‌ی همه چيز صحبت كرديم و باز برگشتيم به عشقی كه پدر با خود به مجموعه آورده و به فرزندان منتقل كرده است. محمدرضا بادكوبه در ابتدای يكی از كاتالوگ‌های معرفی موسسه روزگار طرفه نوشته است: «گه گاه به تفكر فرو می روم و شایسته و بایسته به سال های گذشته می انديشم، به اینكه همیشه باید عاشق بود و هنر عشق ورزیدن را آموخت و نیاز خود را با تفكر خود آگاهانه شناخت…» و ما گفتگو را با همين جمله آغاز كرديم. كسی چه می‌داند؟! شايد همين مفهوم مهم‌ترین راز خلق يك برند خلاق باشد!

تصویر صفحه گفت‌وگوی ویژه در شماره 18 مجله خلاقیت - خانواده‌ی بادکوبه

از راست «بابک بادکوبه» مدیر عامل آژانس تبلیغاتی بادکوبه، «محمدرضا بادکوبه» رییس هیئت مدیره موسسه فرهنگی هنری روزگار طرفه و «پویا بادکوبه» مدیر عامل استودیو تصویربرداری ترنج

–          گفت‌وگوی ما یك مقدمه مناسب داشت كه با بزرگ خانواده بادكوبه و روند شکل‌گیری شخصیت كاری و هنری ایشان آشنا شوم. در طی گفت‌وگو حس كردم با یك مرد عاشق طرف هستم و این موضوع را در یكی از كاتولوگ‌های شرکتتان هم حس كردم. جایی كه در ابتدای آن جناب بادکوبه‌ی پدر نوشته است: «گه گاه به تفكر فرو می روم و شایسته و بایسته به سال های گذشته می انديشم. به اینكه همیشه باید عاشق بود و هنر عشق ورزیدن را آموخت و نیاز خود را با تفكر خود آگاهانه شناخت…». آقای بادكوبه در صحبت‌هایمان به اینجا رسیديم كه شما گفتید بعد از طی مراحل موفق گذشته در كارهای هنری و مدیریتی‌تان به تولید كار برای كودكانه رو آورده بودید و این سال‌هایی بود كه آقا بابك و آقا پویا نوجوان بودند. این عشق را كه در طی سال‌ها آموخته بودید، چگونه به بچه‌ها می‌آموختید؟ خود شما كار را از پایه و از صفر شروع كردید اما آقا بابك و آقا پویا در خانه یك كارگردان و تهیه‌کننده بزرگ می‌شدند و امكانات لازم را داشتند و زود می‌توانستند به اصل كار بپردازند اما به نظر می‌رسد قبل از آن باید عشق را می‌آموختند. چگونه این عشق را به آن‌ها منتقل كردید؟

محمدرضا بادکوبه: آن‌ها آن شور و هیجانی كه من سركارهایم داشتم را می‌دیدند و ضمن آنكه كار را یاد می‌گرفتند با حال و هوای كار هم آشنا می‌شدند. اول آقا بابك و بعد آقا پویا می‌آمدند سر صحنه و من آن علاقه و ذوق را در آن‌ها می‌فهمیدم و آن‌ها کم‌کم به این سمت سوق پیدا می‌کردند. بعد وقتی كارمان از تلویزیون پخش می‌شد، در خانه آن را باهم نگاه می‌كردیم و آنجا هم طبیعتاً بررسی می‌کردیم. همكاران ما مثل آقای بیرنگ یا آقای رسام خدابیامرز، وقتی این عشق و علاقه را در بچه‌ها دیدند، بچه‌ها را به كار دعوت كردند. اين دوستان از آقا بابك در برنامه‌ی «در خانه» استفاده كردند و می‌گفتند با او خیلی راحت‌اند.

–          آقا بابک آن موقع چند سالت بود؟

بابک بادکوبه: نه سال.

پدر: بابک آن موقع نه ساله بود اما همه چیز می‌دانست. در این کار کردن‌ها، این حس‌ها به بچه‌ها منتقل شد و رشد كردند و خوشبختانه حالا دیگر این‌کاره هستند. شاید آن موقع كه من در سن آن‌ها بودم، این تجربه را نداشتم و آن‌ها حالا خیلی بیشتر از آن موقع من می‌دانند.

–          همه این تلاش‌ها و پیشینه، پایه‌ای شد برای برند «روزگار طرفه»؛ یعنی وقتی این كار را شروع كردید، انگار همه‌ی متریال فراهم بود. بچه‌ها هم كه به مرور آموزش‌دیده بودند آمدند. آن‌ها هم ژانر تبلیغات را می‌شناختند و هم تصویر را و شركت بر پایه درست و اصولی بنا شد. آقا بابك، شما از كی فكر كردید كه قرار است این‌کاره شوید؟

بابک بادکوبه در برنامه بچه‌ها اینو شنیدید

بابک بادکوبه: “در شش‌سالگی برای اولین بار جلوی دوربین رفتم”

بابک: من شش سالم بود كه برای اولین بار جلوی دوربین رفتم. در صدا و سیما پلاتوهایی بود كه تهیه‌کننده‌اش خانم عرب بود به اسم: «بچه ها اینو شنیدید؟!». این عبارت را من گفته بودم و ضبط شده بود. وقتی كه نه سالم بود دوباره این پلاتوها را ضبط كردند و ١٠، ٢٠ نفر بچه رفتند این را گفتند اما هیچ كس نتوانست مثل من بگوید «بچه ها این را شنیدید؟!»؛ بنابراین همان تیتراژ سه، چهار سال پیش را روی برنامه جدید گذاشتند. من آن موقع فهمیدم كه انگار فرقی با بقیه دارم چون سه، چهار سال گذشته بود و این همه بچه خواسته بودند این عبارت را بگویند اما شبكه گفت بود همان كه اول گفته بود خوب است. مثل اینكه الآن تیتراژ سریال پدرسالار را روی یک سریال بگذارند! آن موقع فهمیدم یك اتفاقی دارد می‌افتد. بعد از آن در سن نه سالگی برنامه‌ی «در خانه» را بازی كردم كه كار بیژن بیرنگ و مسعود رسام بود و در آن اكبر عبدی و خانم‌ها رویا افشا و شهلا ریاحی و هنرمندان ديگر بودند. در آن هم در بین آن سه بچه، من بیرون زدم و همه هنوز مرا به یاد می‌آورند. آن دو بچه دیگر یكی رفت مدیریت صنعتی خواند و یكی دیگر هم در صدا و سیما در بخش سیاسی است؛ اما من بازیگری را ادامه دادم؛ یعنی معلوم بود كه تفاوتی وجود دارد. بعد از آن در ١١ سالگی یك كار بازی كردم به نام «همسایه ها» كه كار آقای آزادان بود و آقایان بیرنگ و رسام هم كارگردانش بودند. در سن ١٢ سالگی در یك كار نوروزی بازی كردم به نام «علی و مریم» و در ١٥ سالگی با آقای اكبر عبدی در فیلم سینمایی سفر جادویی ابوالحسن داوودی بازی كردم و بعد از آن در ١٦، ١٧ هجده سالگی در كلی برنامه‌های روتین مثل «تابستانه»، «پاییزه» و «سبز، سفید و قرمز» مجری بودم و سالی نزدیك به ١٢٠ اجرا داشتم. بعد در شبكه سه یك مسابقه بزرگ بین مجری‌های مختلف گذاشتند. آقای پورمحمدی آن موقع مدیر گروه اجتماعی شبكه سه بودند. گروه اجتماعی قرار بود یك برنامه درست كند به نام «باجوانان» و اين شبكه تازه داشت تبدیل به شبكه مربوط به جوانان می‌شد. من در آن مسابقه اول شدم و یک برنامه زنده به نام «باجوانان» گرفتم و نود شب با نود جوان نابغه برنامه را اجرا كردم. اتفاقاً چند نفر از آن‌ها الآن از دوستان صمیمی هستند. یکی‌شان حمیدرضا بیدقی است كه از نوابغ گرافیک بود كه من آنجا با ایشان آشنا شدم. آخرین بار هم دو سال پیش یک فیلم سینمایی با مهرداد فرید بازی كردم. قبل از آن از سال ٧٦ به كار تولید فیلم، فیلم كوتاه، سریال و برنامه‌های تلویزیونی وارد شدم. یك سریال ساختم به نام «جستجوگران جوان» كه در مورد صرفه‌جویی در مصرف آب بود. بعد از آن وارد كار تیزرسازی شدم. از سال ١٣٨٠ به این طرف، عمده فعالیت بزرگ ما روزگار طرفه و تیزرسازی شد. البته همیشه كارهای فرهنگی مان را ادامه می‌دادیم. در تولید انیمیشن، هر چه جایزه بزرگ در ایران وجود دارد را گرفته‌ایم و در دنیا هم بیش از ٢٠ جایزه جهانی داریم. سی‌دی‌های قرآنی را تولید كردیم به نام «معجزه» تا مردم با معانی قرآن آشنا شوند و این اثر، بزرگ‌ترین اثر نمایشگاه سیزدهم شد و ما خادم القرآن شدیم. خط قرمز ما بی‌فرهنگی است و معمولاً وقتی از فرهنگ دور شویم كاری نمی‌کنیم. می‌مانیم در همین حوزه‌ی فرهنگ. بیرون از خط فرهنگ پول زیاد است. شما یخ هم خرید و فروش كنید یا ملک بخرید و بفروشید درآمدتان بیشتر است و ما توانایی همه این اقدامات را داریم اما خط قرمزهای ما فرهنگ است. در زمینه‌ی تبلیغات هم پفک و چیپس و سوسیس، كالباس و نوشابه و سیگار را در هیچ جای دنیا تبلیغ نمی‌کنیم. در هر جا كه به ما پیشنهاد شود حتی مشاوره‌ای هم دراین‌باره نمی‌دهیم.

–          پس می‌توانیم بگوییم تبلیغات و فرهنگ.

پدر: بله. ما واقعاً یک موسسه فرهنگی هنری هستیم.

–          آقا پویا، شما چهار سال با آقا بابک اختلاف سن دارید؟

پویا بادکوبه: نه! پنج سال.

–          فكر می‌کنم شما هدفتان کاملاً مشخص تر بود. پدر تهیه‌کننده و كارگردان و برادر هم یک مجری نوجوان معروف و شما تقریباً می‌دانستید كه قرار است چه کارکنید. درست است؟

محمدرضا بادکوبه تهیه کننده هادی و هدی

مجموعه «هادی و هدی» کاری از محمدرضا بادکوبه

پویا: بله البته قبل از آنكه جواب این سؤال را بدهم، اجازه بدهید جواب سؤال قبلی شما را بدهم. چون دوست دارم به آن بپردازم. می‌گویند معلم خوب نمی‌تواند به دیگران توضیح دهد كه چگونه این قدر خوب درس می‌دهد. او فقط همین طور است و بودن واقعی و طبیعی‌اش را ابراز می‌کند و بچه‌ها با آن ارتباط برقرار کرده‌اند. وقتی از این معلم بپرسید كه چگونه درس داده می‌گوید نمی‌دانم. من فقط خودم بودم. شما پرسیدید كه پدر چگونه عشق را به ما بچه‌هایش آموخت؟ حالا من می‌خواهم به عنوان یك شاگرد برای شما توضیح بدهم كه چگونه این كار را كرد. ما در دوران كودكی با بابا به جام جم و شبكه دو می‌رفتیم و یادم هست پشت صحنه‌ی «هادی و هدی» و كارهای دیگر، با این عروسک‌ها زندگی می‌کردم. می‌رفتم در آرشیو عروسک‌ها و به آن‌ها دست می‌زدم و غرق تعجب می‌شدم. آدم‌های بزرگی در آنجا بودند، مثل آقای طهماسب، خانم برومند، خانم معتمدآریا و دیگران. ما از رفتاری كه پدر داشت خیلی درس می‌گرفتیم و جالب است كه آن نسل همه این برخورد را داشتند و همه یك تیپ و یك جور بودند. رویكرد بابا با كارها، رفتارش با عوامل، رویكردش به مدیریت پروژه و مقام و جايگاه، عشقی كه فارغ از پول به كار داشتند و همه و همه برای ما درس بود. من می‌دانم چه می‌گویم. من الآن سر كارهای سینما و تئاتر هستم و به عنوان یك كودک سركارهای آن موقع هم بودم. آن موقع پول اولویت سوم بود و عشقي كه بین عوامل بود بی‌نظیر بود. هدف پدر صنعت سینما و فیلم ساختن نبود و من سركارها می‌دیدم كه هدفش روابط انسانی است. برایشان مهم بود كه پلكانی باشند برای آدم‌های مستعد. من می‌دیدم كه به آدم‌های آماتور فضای كه می‌دادند و آن‌ها با عشق سر كار می‌آمدند و فرصت ابراز پیدا می‌کردند. من و بابك می‌دیدیم كه بابا آنجا از بعضی چیزها می‌گذشت كه هنوز برایم جای سؤال دارد و البته برای من درس است. بعداً و در موقعیت‌های دیگر می‌دیدم كه آنچه آنجا و همه جا نشان می‌دهد، ذاتش و بودنش است. الآن وقتی من سر صحنه می روم می‌بینم همان رفتاری كه پدر با عوامل صحنه داشت من با عوامل ٣٠، ٤٠ نفره‌ی گروه همكاران خودم دارم. آن موقع آن‌ها با امكانات بسیار كم كار می‌کردند و با عشق مشكلات را از جلویشان برمی‌داشتند.

بابک: هیچ یادم نمی رود كه ما در موشک‌باران برنامه كودک را ضبط می‌کردیم. تهران تعطیل بود و همه رفته بودند و وقتی موشک می‌زدند صدای آژیر می‌آمد. به گروه می‌گفتند از توی رژی یا واحد سیار بیرون بروند تا این پروژكتورها روی سرشان نیافتند. ما می‌رفتیم بالای تپه‌های جام جم می‌ایستادیم و بعد كه موشك به زمین می‌خورد و هواپیما بمب‌هایش را می‌ریخت، به سركارمان برمی‌گشتیم. آن‌ها در این شرایط سخت کارکرده‌اند.

–          آقا پویا، آیا شما از همان اول فكر می‌کردید می‌خواهید كارگردان شوید. آیا اینكه آقا بابك مجری و بازیگر بود و همه او را می‌شناختند، برایتان این انگیزه را به وجود نیاورده بود كه به سمت بازیگری بروید؟

بابک بادکوبه در تلویزیون

بابک بادکوبه مجری که در کودکی به محبوبیت رسید

پویا: بابک از سن نه سالگی تا نوجوانی، به خاطر «در خانه» و كارهای دیگری كه كرده بود خیلی بین مردم محبوبیت داشت و ما هر جا كه می‌رفتیم نمی‌توانستیم به آسودگی یك لیوان آب بخوریم چون مردم دور گروه جمع می‌شدند. من از اول علاقمند به هنر بودم اما هنوز بین بازيگری یا كارگردانی یا چیز دیگری انتخاب می‌کردم. سر يک كار كه بابا اينا داشتند من خیلی به دنبال این بودم كه در آن بازی كنم اما به من نقشی داده نشد. پدر این‌طوری بود و اجحاف نمی‌کرد و من هم ناراحت نشدم. از آن به بعد خیلی زیاد سر صحنه می‌رفتم و خوشحال بودم كه بسیار واقعی و حرفه‌ای با من برخورد شد. لوكیشن نزدیک مدرسه ما بود و من از مدرسه می‌رفتم سر صحنه و بعد با بابا به خانه می‌رفتیم. آنجا تمركزم روی كارگردان بود و برای اولین بار به كارگردانی علاقمند شدم. آن موقع چهارم دبستان بودم. بعد از آن توسط بابا یک سری كار اجرا برایم پیش آمد و همین طور در چند سریال و فیلم بازی‌هایی داشتم. بعد یک سفر چندماهه به خارج از كشور داشتم و با یک تیم تئاتری در سوئد آشنا شدم و قرار شد تئاتری را كه در حال اجرای آن در ایران بودم به آنجا ببرم و اجرا كنم كه متأسفانه نشد و برای یک پروسه كوتاه مدت به ایران برگشتم و قرار بود برگردم و برای همیشه آنجا بمانم كه در آژانس تبلیغاتی طرفه ماندم. سال ۷۳ بود. پدر و بابک به عنوان یک موسسه فرهنگی و هنری، هم كار فیلم‌سازی می‌کردند، هم كمك می‌کردند به تولید فیلم‌هایی كه در كشور ساخته می‌شد و هم كار تیزرسازی می‌کردند. آن موقع در ايران تبلیغات علمی انجام نمی‌شد. چون پیشینه‌ی ما سینمایی بود، اینجا تیزر می‌ساختند. از برادر و پدر خواهش كردم كه من در این تیزرسازی‌ها كمک كنم. پرسیدند چه كمكی می توانی بكنی؟ گفتم من می‌خواهم تیزرها را بسازم. فرصتي به من دادند، برادرم آمد پشت دستم كه كمک كند چون نگران بود و به این صورت كارم شروع شد. اولین كارم ساخت یک تیزر در میدان تره‌بار بود. برادرم آمد دو، سه ساعت نگاه كرد و دید می‌توانم، رفت. به این ترتیب من درگیر تیزرسازی شدم.

 بعد از سه، چهار سال، چند مراجعه‌کننده خارجی داشتیم كه نیازمند آن بودند كه به آن‌ها مشاوره تبلیغاتی بدهيم و تبلیغات را مهندسی كنیم و به آن، به شكل علمی نگاه كنیم. این نیاز باعث شد كه ما ساختار سازمانی تبلیغاتی را بر اساس استانداردهای علمی پایه‌ریزی كنیم.

بابک: وقتی پویا آن كار را شروع كرد، آن قدر جدی و پیگیر بود كه سه سال بعدش در دنیا اول شد. گفتیم شاید شانسي است اما سال بعد هم دوباره اول شدیم. اتفاقاً روزنامه ایران هم این را تیتر زد كه یك بار شاید شانسی بود اما اینكه ایران دو بار در دنیا اول شود، كار بزرگی است. با LG هم سال ٢٠٠٦ و هم سال ٢٠٠٧ توانستیم در دنیا اول شویم.

–         الآن كه به صورت علمی تر و دقیق تر به گذشته نگاه می‌کنید، فكر می‌كنید این ساختار كه درست كردید چرا ماندگار شده است؟ شاید آن موقع همه كارها را غریزی انجام می‌دادید و برند شما این‌طوری شكل گرفت و بعداً بر اساس اصول علمی سازمانی و مدیریتی ادامه پیدا كرد.

پدر: درست است كه ما جايگاه خوبی پيدا كرديم اما من فكر می‌کنم هنوز جا دارد بالاتر برویم و علمی‌ترش كنیم. هنوز فكر نمی‌کنیم كه به همه آنچه می‌خواستیم رسیده‌ایم و تلاش این دو آقایان را می‌خواهد كه به مدارج بالاتری برسيم. درست است كه ما بین آژانس‌هایی كه در ایران هستند موفق‌ترین بودیم ولی فكر می‌کنم هنوز جا برای كار و رشد هست تا تكمیل تر شویم.

–         اینكه دو نفر از اصلی‌ترین‌های شركت شما پسران شما هستند، چه اندازه در اینكه اجازه بدهید راحت تر رشد و كار كنند تأثیر داشته است؟ به هر حال اینجا یك نوع بیزینس خانوادگی محسوب می‌شود.

محمدرضا بادکوبه برنامه ساز قدیمی تلویزیون

محمدرضا بادکوبه برنامه‌ساز با سابقه تلویزیون

پدر: دقیقاً خانوادگی است و حضور فرزندان من تأثیر خیلی خوبی داشت ولی ما به این دو آقایان اكتفا نكردیم و به بچه‌های دیگری كه توانایی داشتند در ردیف آن‌ها قدرت دادیم. همان طوری كه پویا هم یكجا اشاره كرد، من در كار هیچ‌وقت تبعیض قائل نمی‌شدم چه در هنگام انتخاب بازیگر و چه در كارها و سلسله‌مراتب شركت.

پویا: در كنار ما بچه‌های دیگری هم بودند كه فرصت ما را داشتند و الآن چند نفر از بچه‌های قدیمی هستند كه بابا یا بابک همین فرصت را به آن‌ها هم داده و آن‌ها هم واقعاً پیشرفت كردند. این غریزه كه شما هم گفتید، به نظرم خیلی درست بود و من معتقدم در این جهان غریزه چیزی است ورای دانش و حتی احساس و حكم اول را دارد. شركت فیلم‌سازی و تبلیغاتی كه شكل گرفت و از سال ۷۶ به بعد برادر بزرگ‌تر به آن اضافه شد، واقعاً خیلی غریزی و عاشقانه و بر اساس علاقه‌ای كه داشتند شكل گرفت. الآن هم همان عشق به فرهنگ هسته اصلی مجموعه ماست. ما حتی در تبلیغ ماكارونی، بدون آنكه بخواهیم حرف‌های فرهنگی زدیم.

پدر: من یک جمله‌ی دیگر در ادامه‌ی آن جمله كه شما در كاتالوگ خواندید نوشته‌ام: «نان، عذرخودفروشی در هنر نیست». این برای ما خیلی مهم است. ما خیلی صادقانه و سالم كار می‌کنیم و الحمدالله این یكی از مهم‌ترین خط قرمزهای ما بوده است. همیشه حلال و سالم کارکرده‌ایم. هر كسی اگر بخواهد كارش را درست انجام بدهد، در هر جایگاهی كه باشد، می‌تواند. این هم نیست كه شما مدیرعامل هستید یا یک كارمند ساده. من اگر یک سوپور هم بودم، طوری كار می‌کردم كه همه بگویند او بهترین است. هر كس باید سعی كند در هر كاری كه انجام می‌دهد بهترین باشد.

پویا: يکی از اصول كار ما خلاقیت است. ما می‌گوییم برند خود را خلاقانه در قلب مردم بكارید.

–          آقا بابک، وقتی شما وارد مجموعه شدید، آژانس طرفه آن قدر برایتان مهم شد، كه دیگر كمتر سراغ كار جذابی مثل بازیگری رفتید. چه استراتژی‌هایی به نظرتان می‌رسید كه می‌خواستید اینجا اجرایش كنید؟

پدر: بگذارید قبل از جواب بابک این را بگویم كه ما استارت آژانس را به همراه بابک زدیم.

–          چند سالتان بود؟

بابک بادکوبه مجری تلویزیون

بابک بادکوبه مجری برنامه «پاییزه»

بابک: حدود ١٩ سال. من بازیگری را زیاد دوست نداشتم. اجرا را بیشتر از بازیگری دوست داشتم و علتش هم این بود كه شهرتش خوب بود و هنوز هم مردم مرا می‌شناسند و خدا را بابت این مسئله شكر می‌کنم؛ اما دلم می‌خواهد در اين خصوص بيشتر توضیح دهم. در بازیگری شما یک نقش بازی می‌کنید برای یک تفكر اما مجری‌گری كمی بیشتر است و شما در جاهایی چیزهایی هم از خودتان می‌گویید. من در تمام طول دورانی كه مجری بودم متن نداشتم. آن موقع آقای نعیمی مدیر گروه كودک بود، آقای آزادان و دیگران هم بودند اما من از روی متن نمی‌خواندم. حتی یک روز یک كار بد كردم و متن را پاره كردم و از روی تراس پایین ریختم و از شانس بد من، همان لحظه نويسنده از در وارد شد و ماجراهایی پیش آمد. می‌گفتم من بلندگوی آدم‌های دیگر نیستم. خودم ایده و فكر دارم مگر اینكه آقای قاضی‌نظام چیزی می‌نوشت و ایده می‌داد. من این ایده را می‌گرفتم و خودم در آن مورد حرف می‌زدم. در بازیگری مشكل بیشتری داشتم. درست است كه ما در خواندن فیلم‌نامه‌ها می‌توانیم انتخاب كنیم اما خود این هم محدودیت‌هایی دارد؛ مثلاً من اخیراً از ٥٠ سریال كه در تلویزیون دیدم فقط «راستش را بگو» را قبول دارم و حاضر بودم در آن بازی كنم. در بقیه حاضر نبودم بازی كنم به خاطر آنكه اصولاً نمی‌توانم گوينده تفكر یك آدم دیگر باشم علیرغم اینكه تفكرات زیادی را قبول دارم. از بازیگری به این علت فاصله گرفتم و آمدم سراغ اجرا. در اجرا هم همیشه نمی‌توانید بگویید كه از روی متن نمی‌خوانید و کم‌کم به همین علت آمدم سراغ سریال سازی و «جستجوگران جوان» را ساختم. آنجا هم دیدم كارفرمایانی وجود دارند كه نمی‌خواهند بعضی حرف‌ها زده شود، بنابراین رفتم سراغ تیزرسازی و برای برندها تیزر ساختم. آنجا هم برای خودم خط قرمز تعیین كردم و گفتم برای پفك و چیپس و سوسیس و كالباس نمی‌سازم. چون خودم مشاور و مدرس بودم، سعی می‌کردم تفكر خودم را به برندها القا كنم كه الحمدالله هم موفق بودند. این اتفاق هم كه نیفتاد، تیزرهای فرهنگی را علم كردم و ٧٠ تیزر با اعتقاد فرهنگی ساختم. روحیه من این‌طوری است كه به همه احترام می‌گذارم و به حرفشان گوش می‌کنم اما با مدل خودم رفتار می‌کنم. من با خیلی از دوستان كارگردانی كه داشتم، می‌توانستم در فیلم‌هایشان باشم اما علیرغم آنكه آن‌ها و تفكراتشان را هم دوست دارم، تصمیم گرفتم در این وقت كمی كه دارم، آن طور كه می‌خواهم کارکنم.

–         یعنی می‌خواهید خودتان تفكر سازی كنید؟

بابک: از بچگی این‌طور بوده‌ام. مدرسه كه می‌رفتم، اگر در انجمن اسلامی بودم، باید رئيس انجمن می‌بودم. اگر در كلاس بودم باید مبصر بودم. فكر می‌کنم از دوم، سوم دبستان مبصر بودم تا چهارم دبیرستان.

–         آن موقع آن قدر معروف بودید كه احتمالاً می‌توانستید رییس مدرسه هم بشوید؟(خنده)

بابک: بله به خاطر بازیگری نفوذ زیادی داشتم. خروج از دبیرستان آن موقع ممنوع بود اما اگر من یادداشت می‌نوشتم، دربان اجازه می‌داد كه هر كس می‌خواهد بیرون برود. در زنگ تفریح‌ها، بعضی وقت‌ها می‌رفتم با مدیر و ناظم می‌نشستم. وقتی اول دبیرستان بودم، با چهارم دبیرستانی‌ها فوتبال بازی می‌کردم و اكثر این‌ها البته به خاطر شهرت بازیگری و اجرا بود. در دانشگاه كه بودم هم در همه جا لیدر بودم. وقتی ١٨، ١٩ ساله بودم این شركت تأسیس شد و شدم لیدر شركت و اینجا تفكر ایجاد كردم و این موضوع تا حالا ادامه پیدا كرده است.

–         این‌ها همه غریزی بود یا اینكه كتاب هم مطالعه كردید و علمی رفتار كردید؟

بابک: كتاب زیاد می‌خریدم و زیاد در كتابخانه كتاب داشتیم اما زیاد کتاب‌خوان نبودم. کتاب‌های مختلفی را می‌خواندم و مثلاً شعرهای برتولت برشت و سهراب سپهری را حفظ بودم اما این‌طور كه کتاب‌خوان حرفه‌ای باشم نه مگر در جاهای خاص. مثل وقتی كه در جایی سخنرانی داشتم و قرار بود بروم یزد یا شیراز سخنرانی كنم و آموزش بدهم. آنجا از یك هفته قبل چهار جلد كتاب را كامل می‌خواندم. بیش‌ترین كتابی كه در زندگی‌ام بیشتر از همه کتاب‌ها خوانده‌ام قرآن بود و آن هم به فارسی. کتاب‌های دیگری هم بودند كه بعداً خواندم مثل «قورباغه‌ات را قورت بده» یا «هفت عادت موثر مردان بزرگ». همیشه وقتی می‌خوابم كنار دستم قرآن و یك كتاب وجود دارد اما کتاب‌خوان حرفه‌ای محسوب نمی شوم.

–          حالا می‌خواهم به شعار اصلی شرکتتان بپردازیم: «برند خود را خلاقانه در قلب مردم بكارید». در این مورد شما چه نکته‌ای را استراتژی اصلی می‌دانید؟

پدر: اینكه اول باید فرهنگ شناسی كنیم. اگر من كاری را انجام بدهم كه مردم در اروپا انجام می‌دهند، شاید مردم ما حتی خوششان هم نیاید. پس اول چیز این است كه بدانید كارتان را برای چه كسی انجام می‌دهید؟ برای چه قشری، چه جامعه و چه افرادی؟ دوم اینكه انتخاب زیبایی شناسانه داشته باشید. شما وقتی وارد این اتاق می‌شوید، چشمتان به این گل می‌خورد. هر چیز زیبا قابل‌ستایش است. اگر در تیزرهای ما دقت كنید، این نكته زیبایی شناسانه را زیاد می‌بینید. این‌ها تأثیراتی است كه روی مردم ماندگار می‌شود. آن موقع كه ما دوره‌های تلویزیونی را می‌گذراندیم به ما می‌گفتند كه شما باید اول مردم را پای تلویزیون بنشانید، بعد برسید به اینكه چه چیزی را می‌خواهید به او بگویید. با شگردهايی او را جلوی تلویزیون بنشان بعد هر چه می‌خواهی بگو. این روشي است كه ما می‌توانیم برند را در قلب مردم بكاریم.

بابک: «النجاة فی الصدق» فرمول برند سازی ماست. «برند خود را اخلاقانه در قلب مردم بكارید» یعنی اینكه، هر كسی یک قابلیت‌هایی دارد كه می‌تواند برند خود را راست و خلاقه به مردم ارائه كند و مردم هم با آن ارتباط برقرار كنند. برند آن تجربه، آن احساس و آن اتفاق است كه بعد از شنیدن نام يا دیدن محصول شما به مردم دست می‌دهد. این دارایی ناملموس يا این تجربه برند است. اینكه از محصول شما استفاده كردند یا نه اینكه از شما خدمتی گرفته‌اند یا نه یك موضوع جانبی است. وقتی اسم شما می‌آید، یك چیزی همراه این اسم می‌آید كه وجود ندارد. می‌تواند بد باشد یا خوب. وقتی من می‌گویم هیتلر، یك برند است وقتی نامش را می‌شنوید اتفاقی در ذهن شما ایجاد می‌شود. كی این برند می‌شود، وقتی كه این اتفاق یا حس، بین چند نفر مشترك باشد. وقتی من می‌گویم هیتلر، تقریباً جمع ما یك تصویر واحد از ایشان ارائه می‌دهیم. این همان برند است. درحالی‌که اگر الآن بگویم «رز» شاید همه یك تفكر و نگاه و اتفاق نظر را نداشته باشیم. اولین ركن خلاقیت، صداقت است و یعنی اینكه آنچه هستیم را صادقانه با مردم قسمت كنیم.

–         آقا پویا شما بفرمایید. چقدر خوب است كه این را از لحاظ بصری توضیح دهید.

پویا بادکوبه کارگردان تیزر تلویزیونی

پویا بادکوبه در حال کارگردانی تیزر «بازی‌های نامناسب» به سفارش مرکز توسعه فناوری اطلاعات و رسانه‌های دیجیتال

پویا: من فكر می‌کنم كه این از تفاوت شروع نمی‌شود. ما گاهی فكر می‌کنیم هر چیزی كه در جامعه یا محیط خودش متفاوت باشد، خلاقیت است درحالی‌که من حداقل آغاز خلاقیت را از تفاوت نمی‌دانم. خلاقیت از یكپارچگی و اصالت درون حاصل می‌شود. ترجمه اصالت درون را می‌توانم صداقت بدانم یا آیتم‌های دیگر. شما از من در مورد زیبایی‌شناسی بصری پرسیدید و من در این مورد اعتقاددارم یک برند مثل یک گداست كه روی یک صندوق گنج نشسته و بدون آنكه خبر داشته باشد در آن صندوق گنجی نهفته است، سال‌ها گدایی می‌کند. یک برند وقتی برند می‌شود كه متوجه شود خودش در درون خودش یك گنج دارد. این گنج همان تمایز سازنده‌ی آن برند است كه قطعاً با یک بک‌گراند، ایده و آرزوها و رویاهای دیگر، برندش را ساخته است و بینشش نسبت به نیازهای مردم، از زاویه‌ی دیگری بوده است. او مردمانی را در زندگی‌اش شناخته كه من و شما نشناختیم. من و شما بر اساس محیط جغرافیایی كه در آن زندگی كردیم، خانواده و مردمی از سطح دیگر را شناختیم و او هم از سطح دیگر. پاسخ به نیازهای آن مردم و رویاها و آرزوهای متمایزی كه آن فرد و آن سازنده برند دارد، اگر به آن‌ها بپردازد، می‌شود صداقت و اصالت. در مفهوم بصری هم ما دقیقاً باید به چیزی كه شالوده و حاصل ساختن آن برند هست، دقت كنیم و توجه داشته باشیم به مخاطب. این برند برای یك سری مخاطب خاص و پاسخگویی به بخشی از نیازهای آن مخاطبان تولید می‌شود. باید سلیقه و نیاز آن مخاطبان را بشناسیم و بدانیم كه آن مخاطب چه دغدغه‌ای دارد كه آن محصول را انتخاب كرده است. به لحاظ ساختار بصری اولاً باید ساختار و اصالت آن برند را بشناسیم و ثانیاً با دغدغه مخاطب آن را بشناسیم و بر اساس این از ساختار بصری مناسب استفاده كنیم. به علاوهی این‌ها، رقابتی كه در آن محصول وجود دارد هم خیلی مهم است؛ مثلاً SMCG ها بازار اشباع‌شده دارند. اگر قرار باشد در یك بازار اشباع‌شده کارکنیم نگاهمان به دغدغه مخاطب باید از یك زاویه متمایز و متفاوت باشد.

بابک: خلاقیت به مردم انرژی می‌دهد و زندگی را بهتر می‌کند.

پویا: خلاقیت جور دیگر نگاه كردن به موضوعی است كه همیشه آن را دیده‌ایم.

–         وقتی یک برند به شما مراجعه می‌کند كه برایش تبلیغ بسازید، آیا به او مشاوره هم می‌دهید؟

بابک: ما برای همه‌ی برندها تبلیغات نمی‌سازیم. یک سری برندها هست كه ما مشاورشان هستیم، بسته‌بندی‌شان و محصولشان را درست می‌کنیم، آموزششان می‌دهیم، چارت سازمانی‌شان را درست می‌کنیم، معماری برندشان را درست می‌کنیم و به آن‌ها مشاوره‌ی ماركتینگ می‌دهیم. بعضی برندها تیزر می‌خواهند، بعضی بیلبورد می‌خواهند، در بعضی‌ها اسمشان را درست می‌کنیم و بعضی وقت‌ها Label شان را عوض می‌کنیم. در دنیا وقتی Label و بسته‌بندی را عوض می‌کنند، پنج درصد فروش بالا می رود اما ما بسته‌بندی پارسيلا را عوض كردیم، فروش آن ٣٠ درصد افزایش پیدا كرد. ما مجموع خدماتی كه برای رونق یک برند لازم است را به آن‌ها ارائه می‌کنیم.

–         این‌ها كه گفتید درآمد خوبی هم دارد. آيا هدف اصلی‌تان اين درآمد است يا اينكه وقتي در کسب‌وکار افراد رونق ايجاد می‌کنید هم برایتان مهم است؟

 بابک: بابا و پویا جدا می‌گویند اما برای شخص من خیلی لذت دارد. ما با همه كار نمی‌کنیم و مشتریان مان را هم انتخاب می‌کنیم. عشق ما این است كه این کسب‌وکار رونق پیدا كند و این تمام رویای من است. روز ششم فروردین به کارخانه‌ای رفتم كه ما با آن‌ها كار می‌کردیم. دیدم ٢٤ساعته كار می‌کنند و تمام كارگرانش هم سركار هستند. درحالی‌که وقتي من و آقای قوام صدری به آنجا رفته بودیم، كارخانه تعطیل بود و حداكثر هفته‌ای دو روز كار می‌کرد. وقتی كارگران را از شیشه‌ی طبقه بالا دیدم كه مشغول تولید هستند، برای من كافی بود كه لذت ببرم. جالب است كه آن كارخانه هنوز پول ما را نداده بود اما این برای من مهم نبود. آن‌ها را كه دیدم به این حس رسیدم كه كارم انجام شده است.

–         آخرین سؤال را از بادكوبه بزرگ می‌پرسم. اگر یك شركت به شما مراجعه كند كه شما ببینید كه این شركت از لحاظ ساختار، محصول و سلامت خیلی خوب است ولی آن قدر پول برای تبلیغات ندارد كه با شركت بزرگی مثل شما كار كند، آیا به آن شركت كمک می‌کنید؟

پدر: صد درصد. ما این كار را خیلی کرده‌ایم و حتی شده كه با شركتی گفته‌ایم برو تولید كن و هر وقت دوست داشتی دستمزد ما را بده. همان طور كه پویا هم اشاره كرد، هیچ‌وقت اولین فكرمان پول نبوده و نیست. پول لازم است  و مجموعه‌ی ما حقوق می‌خواهد ولی ما هیچ‌وقت با آن ملاک جلو نیامده‌ایم.

–         كل مجموعه «روزگار طرفه» چند نفر نیروی کار دارد؟

پدر: نزدیک به ١٢٠ نفر ثابت و حدود هشتاد نفر هم به صورت پروژه‌ای با ما كار می‌کنند.

پرسنل آژانس بادکوبه

–         یعنی برای حدود ٢٠٠ نفر كارآفرینی کرده‌اید؟

پدر: بله

بابک: اخبار را نگاه می‌كردم، اعلام كرد شرکت‌هایی كه برای بالای ١٠٠ نفر كارآفرينی كنند بنگاه بزرگ محسوب می‌شوند و من با خودم گفتم: «خدا را شكر كه ما هم بنگاه بزرگ شده ایم.»

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

نظرات (۲ نظر)

  1. علی رضا می گوید:

    با سلام جناب بابک بادکوبه اینجانب رمضانی هستم در صورت امکان ممنون میشوم بتوانم با شما تماس داشته باشم .